شهرم یزد- وطنم هامانه

شهرم یزد- وطنم هامانه ...

باعرض سلام وادب خدمت تمامی بازدیدکنندگان وبلاگ شهرم یزدوطنم هامانه. بیائید قدرسلامتی این نعمت بی نظیر الهی داشته باشیم. همگی دعا کنیم برای شفای آقای مهدی رحمانی که ازتاریخ ۲۰ مرداد ۱۳۸۹تاکنون دربستر بیماری است ونمی تواندجای خود تکان بخورد.خدایا به دردهای دل حضرت زهرا(س)همه بیماران بخصوص جوان عزیزمان آقای مهدی رحمانی شِفا عنایت بفرما آمین یارب العالمین. بخاطر گُل روی یکی ازبازدیدکنندگان عزیز ازدیار کرمان که همیشه ازآقای مهدی رحمانی احوال پُرسی میکنند برخودم لازم دانستم تا امروز سری به منزل آقای محمدرحمانی پدرآقامهدی رفته ویک گزارش تصویری تهیه کنم تااین خواهر گرامی ازدیار کرمان ازاحوال مهدی رحمانی با خبرباشند.باتشکر بی پایان ازمدیرت وبلاگ کلبه فقیرانه ازدیار کرمان. عکس قبل ازمریضی شهرم یزد- وطنم هامانه ...

برای سلامتی وطول عمربابرکت این زوج زحمت کش مزرعه آقا دعا کنیم وصلوات بفرستیم       شهرم یزد- وطنم هامانه ...

  موکبی که توسط نوجوانان صادق وبی ریا که تازه ازپیاده روی کربلا برگشته اندبهمت وباهزینه خودشان برپاکرده اند. درودوسلام براین نوجوانان پاک ،بی ریا وحسینی     شهرم یزد- وطنم هامانه ...

بانام ویاد خدای بزرگ  گزارش تصویری ازکوهنوردی تعدادی ازبسجیان دلاور روستای قهرمان پرور هامانه بمناسبت هفته بسیج جمعه سوم آدر 96   شهرم یزد- وطنم هامانه ...

    قدرت انتقاد واصلاح فردی چندین سال شاگرد نقاش بزرگی بود و تمامی فنون و هنر نقاشی را آموخت.استاد به او گفت که دیگر شما استاد شده ای و من چیزی ندارم ک به تو بیاموزم.شاگرد فکری به سرش رسید، یک نقاشی فوق العاده کشید و آنرا در میدان شهر قرار داد ، مقداری رنگ و قلمی در کنار آن قرار داد و از رهگذران خواهش کرداگر هرجایی ایرادی می بینند یک علامت × بزنند و غروب که برگشت دید که تمامی تابلو علامت خورده است و بسیار ناراحت و افسرده به استاد خود مراجعه کرد.استاد به او گفت: آیا میتوانی عین همان نقاشی را برایم بکشی؟ شاگرد نیز چنان کرد و استاد آن نقاشی را در همان میدان شهر قرار داد ولی این بار رنگ و قلم را قرار داد و متنی که در کنار تابلو قرار داد این بود که : ""اگر جایی از نقاشی ایراد دارد با این رنگ و قلم اصلاح بفرمایید""غروب برگشتند دیدند تابلو دست نخورده ماند. استاد به شاگرد گفت:"" همه انسانها قدرت انتقاد دارند ولی جرات اصلاح نه " شهرم یزد- وطنم هامانه ...

  شهرم یزد- وطنم هامانه ...

لیلی مریض بود دوای درد او شیر تازه بود. مجنون برای لیلی شیر تازه ای آماده کرد اما شیر را در ظرفی بسیار زیبا برای معشوقه ی خود تزئین کرد و برایش برد لیلی با دیدن مجنون ظرف رو از دست مجنون گرفت و با عصبانیت ب& شهرم یزد- وطنم هامانه ...

ﺩﻩ ﻣﺮﺩ ﻭ ﯾﮏ ﺯﻥ ﺑﻪ ﻃﻨﺎﺑﯽ ﺁﻭﯾﺰﺍﻥ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻃﻨﺎﺏ ﺗﺤﻤﻞ ﻭﺯﻥ ﯾﺎﺯﺩﻩ ﻧﻔﺮ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺷﺖﺑﺎﯾﺪ ﯾﮑﻨﻔﺮ ﻃﻨﺎﺏ ﺭﺍ ﺭﻫﺎ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﻭﮔﺮﻧﻪ ﻫﻤﻪ ﺳﻘﻮﻁ ﻣﯿﮑﺮﺩﻧﺪ ﺯﻥ ﮔﻔﺖ : ﻣﻦ ﺩﺭ ﺗﻤﺎﻡ ﻋﻤﺮ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻋﺎﺩﺕ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﮐﻪ ﺩﺍﻭﻃﻠﺒﺎﻧﻪ ﺧﻮ& شهرم یزد- وطنم هامانه ...

شهرم یزد- وطنم هامانه ...